...
پرداختن به تو کار بیهودهای است. هرچقدر هم که در احضار گذشته تبهر داشته باشم، نمیتوانم به درستی ردِ بخیهی روی پیشانیات را زیر آفتاب بیرمق ظهرِ زمستان وقتی که نور از پردهی سرخ اتاق عبور میکرد و به آرامی از روی صورتت میگذشت و در فرورفتگی زخمت گیر میافتاد و به سایه بدل میگشت، به یاد بیاورم. گذشته بدون جزئیات دیگر به کار نمیآید. چیزی باید باشد که تنهام به آن بگیرد و پوستم را بخراشد. گمانم حالا میتوانی راهی فراموشخانه شوی، زیر سایهی سرو چندهزارسالهای یله بدهی و داستان امیر بخارا را با صدای بلند بخوانی! صدا از فراموشخانه بیرون نمیآید خیالت جمع!
+ نوشته شده در چهارشنبه نهم مهر ۱۴۰۴ساعت 22:53  توسط بلانش دوبوآ
|